68/2

 

چه نشسته اید

هنگام معجزه گری است

هر کس باید شعر خودش را

بگوید

 

 

68/1

 

از جهان عقب نشینی کرده ام

به روی تخت خوابم

در کنار دیوار

ولی هنوز نمی دانم

که من رو به جهان دارم

یا پشت به جهان کرده ام

 

 

 

67/2

 

جهان می گریزد

چون آب روان

و ما را همراه خود می برد

 

 

67/1

 

تنهایی مرا برگزیده است

و در رگ های من دویده است

چون خون من

 

و در نگاهم نشسته است

و در کلامم شکفته است

چون شعر

 

 

66/2

 

فریادی به بلندی تاریخ

ولی تاریخ چه کوتاه است

برای فریاد بلند ما

 

 

66/1

 

من مرد عصر حجر هستم

با کت «توید» و شلوار «فلانل»

لمیده در کنار رادیو

من مرد عصر حجر هستم

در کنار تل مجلات و کتاب ها

و گاه لبه تیشه ی سنگی خود را

روی ناخن دستم امتحان می کنم

 

 

65/2

 

دریا را بگو

که نفس نفس می زند

و گوییا خواب می بیند

دریا را بگو

که نفس زنان

راه می رود در خواب

 

 

65/1

 

من به شمار برگ ها

و پرندگان

به تعداد آبشار ها

و خزه ها

تکثیر شده ام

و اینک در دور تر ها

به ستارگان بی شماری

بدل خواهم شد

 

 

 

 

64/2

 

برای دیدن تاریخ روز

تقویم را باز می کنم

و تعجب می کنم از اینکه

روز ها طبق پیش بینی تقویم

به پیش می روند

 

 

 

 

64/1

 

وقتی واقعیتی ناگفتنی بود

یا باید سکوت کرد

یاباید شعر گفت

 

 

 

 

63/2

 

 

از خود و از جهان

دور شدم

به فاصله اندوه

به فاصله تنهایی

 

 

63/1

 

 

در ته کاسه حیات

من مانده ام

و چند ستاره

و چند شاخه گیاه

 

 

 

62/2

 

 

من همچنانکه به سوی

رود ها و کوهها می روم

شهر ها را دور می زنم

و مردمان را به فراموشی می سپارم

 

 

62/1

 

 

به پای خودمان

نیامده ایم

که به پای خودمان

برویم

 

 

61/2

 

 

 

در شب نوشته ای

آنچه را که رفته است

 

و در شب دیده ای

آنچه را که گذشته است

 

و زبان تو از سیاهی

گفته است

 

و آنچه را که از زبان سیاهی

شنیده ای

 

 

61/1

 

 

من به دنبال حرفی می گردم

 

نا گفته وناگفتنی

 

از این رو دستم به سوی

 

کتابی نمی رود

 

و چشمم بیهوده گوشه اتاق را

 

تماشا می کند

 

 

 

60/2

 

 

 

چه کار اندوهناک

 

و خیال انگیزی است

 

خواندن حروف

 

روی کاشی ها

 

 

 

60/1

 

 

 

این بار

 

تاریکی مرا دستگیری کرد

 

و آنچه درون تاریکی

 

است

 

 

59/2

 

 

به من جنگلی را نشان دادید

که در آن پلنگان بسیار پرسه می زدند

و مرغزاری را به من نمودید

که درآن آهوان بسیاری بودند

ولی من همواره بیابان همواری را نگریسته ام

که بی آب و بی گیاه

اشباح زندگی در آن روان بودند

 

 

 

59/1

 

 

نقطه موهومی هستیم

در وجدان جهان

و چون چراغی در معرض

باد های تاریک

 

 

 

58/2

 

 

هر کدام کلمه ای

می گوییم

با نگاهمان و حرفهایمان

ولی هیاهوی ما

به گوش دیگران

نمی رسد

 

 

58/1

 

 

با هم خداحافظی کنیم

و به واقعیت پناه ببریم

که هنرمندانه تر است

 

 

57/2

 

 

برای چه رود خانه ها

اینهمه می گریند

و برای رسیدن به کیست

که اینهمه تند می روند؟

 

 

 

57/1

 

 

ما درحین بیگانگی از خود

همیشه شبیه خود

هستیم

 

 

56/2

 

 

من کنار همان برکه ی قدیمی

ایستاده ام

آبی است ایستاده و سبز

 جهان چون مرواریدی

در آن گم شده است

و همهمه ی خدایان از دور دستِ

آب های سبز

شنیده می شود