145/1

 

 

 

بالا را ديگر نگاه نمي كنم

 

سنگ ريزه ها را تماشا مي كنم

 

تا شايد دوستي بيابم

 

 

 

 

 

 

144/2

 

 

روزي همه خواهند دويد

 

و خواهند پرسيد

 

او كجاست او كجاست

 

و جواب خواهد شد

 

او مرده است او مرده است

 

 

 

 

 

 

 

144/1

 

تاكنون مي پنداشتم

 

كه بار كره زمين را بر دوش دارم

 

ولي اكنون مي بينم

 

كه بار همه كهكشان بر دوش من

 

است

 

 

 

 

 

 

143/2

 

تن بزرگ كهكشان

 

بالش انديشه من است

 

و تن زمين چشمهاي من

 

كه با آن خود را تماشا مي كنم

 

 

 

 

143/1

 

كليساي فرانسيس قديس

 

در زلزله ايتاليا ويران شد

 

از دنيا چه كم شده است

 

كليساي فرانسيس قديس

 

 

 

 

 

 

142/2

 

جهان خالي است

 

از خدايان

 

و پر است از

 

انسان

 

 

 

142/1

 

    تو در انتخاب شعرهاي من

 

    وكالت مي كني

 

    فردا از تو خواهم پرسيد

 

    آيا خواب مرا نديدي

 

 

 

 

 

 

 

 

141/2

 

پشه كوچك

ديگر نيست

دنيايي كشته شد

و كوشش ميليونها سال

به هيچ گراييد

 

 

 

141/1

تو همراه دستهاي من هستي

كه مي نويسد

و همراه چشمهاي من هستي

كه مي بيند

تو پشت كاغذ سفيد هستي

كه انتظار مي كشد

تو پشت كلمات شعر من هستي

كه از تو مي گويد

 

 

140/2

 

چه بيهوده است

كوشش ما

براي رسيدن به جهنم

آنگاه كه دست ما

از رسيدن به بهشت

كوتاه است

 

 

140/1

 

نگاه تو خوبي و بدي را

يكسان مي بيند

و لبخندت كه بر تاريكي

نقش نمي بندد

مي بخشايد و عذاب مي دهد

 

 

139/2

عمر دوباره  مي يابم

و دستش را لحظه اي

رها مي كنم

براي تاب خوردن

با اميد زندگي

 

 

139/1

 

چه اميد بخش است

سفيدي كاغذ

آنگاه كه اندوه خود را

به او نگفته ام

 

 

 

138/2

 

شعر هاي من

زيباتر از زنها هستند

چه دهاني چه لبي

و چه اندامي دارند

شعرهاي من حتي در نهايت تيرگي

چشم هايشان درخشان است

و آنچه هستند همانند كه هستند

 

 

138/1

 

با كدام حرف غم را

مي توان نوشت

و با كدام حرف

غم را مي توان گفت

و چگونه با غم مي توان زيست

در سياهي و تنهايي

 

 

 

 

137/2

 

در زير لايه هاي سكوت و فراموشي

خواهم پوسيد

ولي كتابهاي من

سنگ قبر من است

 

 

137/1

 

با هر كلمه

مرگ مي آيد

و بر كاغذ مي نشيند

و با هر كلمه

سفيدي كاغذ

پيام نيستي سر مي دهد

 

 

136/2


تو از كدام صحرا آماده اي

كه تشنگي را با خود آورده اي

تو از كدام افق دور به اينجا رسيده اي

كه چشمهاي من همچنان نگران

دوردست هاست.

 

 

136/1

 

من تو را دورتر خواهم برد كمي

آن سوي ديوار اتاق

آن سوي ديوار منزل

كه صحراي برهوت است

و ستارگانش نيز تن ما را مي سوزانند

و ما تنها براي مردن آماده مي شوم

كمي دورتر از ديوار اتاق

آن سوي ديوار منزل

كه صحراي برهوت است

 

 


135/2

 

من مرگ را تجربه كردم

و ترس را و تاريكي را

ولي شعله هاي شعر من

همه را روشن كرد

 

 

 

 

135/1

 

خاطره اي خواهم شد

چون سايه اي

بر ديوار

و آفتاب نميروز عمر تو

آن را محو خواهد كرد

 

 

134/2

 

                    بهشت شعر را

                    وا می نهم

                    تا به جهنم سلامی

                    کرده باشم

 

 

134/1

 

در آتش شستشو کرده ام

و اینک راز سمندر را می دانم

چون برخاسته ام از خاکستری

که از سوختن من برجای مانده است

 

 

133/2


هميشه پنجره اي هست

كه رو به تاريكي باز مي شود

و هميشه نگاهي هست

كه خاطره دوري را مي نگرد

 

 

 

133/1

 

شعر فرو مي افتد

مثل يكي از سنگ هاي آسماني

و گاه شانه هاي من

و گاه دستهايم را

زخمي مي كند

شعر فرود مي آيد

چون زلزله اي

و تمام پنجره هاي تقدير

با هم مي لرزند

 

 

132/2

 

بايد با نگاهي خداوندي

زندگي را بنگريم

آنگاه زندگي زير نگاه ما

چون گلي قد خواهد كشيد

و خواهد شكفت

 

 


132/1

 

به هر سو که نگریستم

موجی بود و قایقی

سرنگون شده

از هر سو که صدایی

به گوشم رسید

فریادی بود ناتمام

هر آنچه دانستم

تاریکی بود

و درد و افسوس