107/2
گربت اومده
گربه من نمی آد
گربه من مرده
مرا به شعر مهمان کردید
و چند قدم آن سو تر
آدم ها را در رفت و آمد می دیدم
و جهان را که چون گلی می شکفت
و می پژمرد
و بر خوان من آب و نان و شکر
و میوه فراوان بود
و روزها را همراهی می کرد
که در روزها می شکفتم و می پژمردم
و اینک پایان راه است
و مرا به رفتن مهمان می کنید
گم کردن
چه رهایی بخش است
اگر بدانیم که همه چیز را
گم می کنیم
اگر ما روح خود را
انکار کنیم
با چشم فرشته یا شیطانی
جهان را خواهیم دید
یا جهان ما را در وهم
بی پایان خود
غرقه خواهد ساخت
در هر رعد و برق
چند تا از ديوارهاي آسمان
فرو مي ريزد
از اين روست كه آسمان
اينقدر صاف شده است
چه تاری از دروغ
بر خود تنیده ام
و شیفته خرامیدن خود هستم
در دنیایی از اوهام
و بر سایه های تلخ خود
فخر می فروشم
من فکر هایم را
خیال می کنم
و خیال هایم را به چرا
می فرستم
تا فربه شوند
همه چيز موقتي است
و فقط زيبايي است
كه پاسخي است
به درد و رنج بيهوده ما
جام واقعيت را
تا ته نوشيده ام
وهمي ما را فرامي گيرد
كه واقعيت ديگري است
و تلخي ديگري دارد
من در شعر از خودم گفتم
ولي از خودم گريختم
من در شعر از جهان گفتم
ولي از جهان گريختم
من در شعر "مني " ديگر
و جهاني ديگر را
آرزو كردم
ولي فقط شعر گفتم
و به هيچ چيز نرسيدم
شعرهايم به من آموختند
گام برداشتن را
و نفس كشيدن را
و من از شعرهايم ياد گرفتم
كه باشم
عجيب است
تنها چيزي كه مي توانم
به جهان تقديم كنم
شعرهايم است
كه جهان به من
داده است
جهان از راه شعر آمد
و جهان از راه شعر
از من گذشت
و من از راه شعر
در جهان گذشتم
به روی کاسه بخور خم شده ام
در جستجوی درختهای نارگیل
درختهای اوکالیپتوس بلند
و بوی در و دیوار چوبی در هتل زنگبار
میوه های مناطق گرمسیر: انبه، موز، آناناس
درختهای ادویه، دارچین، میخک
و میموزای حساس که با دست مالیدن به آن
شاخ و برگهایش را به سرعت جمع می کند
و خلیج کوچکی در زنگبار با ماسه های نرم
آب صاف و آبی و آرام
و اقیانوس که بینهایت گسترده بود
یکی از تکه های بدن قاره ی آفریقا
که نرم و دوست داشتنی و رویای بود
حالا که می دانم
چیزی نبوده ام مگر
کلماتی چند بر صفحه ی کاغذ
چرا از قبول شاعری
طفره می روم
شاید فضای شاعری
برایم تنگ است