82/2
عدم است
که موج می زند
و همه جا هست
و بر روی هستی
لبخند می زند
عدم است
که موج می زند
و همه جا هست
و بر روی هستی
لبخند می زند
به چند کلام چنگ می زنم
ولی سیلاب جهان مارا می برد
و اگر سخت در کلمات نیاویزیم
از ما اسکلتی آویخته از کلمات باقی می ماند
از دیگران می خواهم بپرسم
که کیستند
تا خود بدانم که کسیتم
و سرنوشتم چیست
چگونه است که شادی
اینجا است
ولی پای من لنگ است
که همراهش باشم
تلخی جانگزای
آنگاه که چند گامی همراه
خدایان می رویم
و سپس یاد آنها را
با دست خود شستشو می دهیم
کجا آب ها صاف ترند
به من بگوئید
و کجا دود تابناک تر است
و جایی را نشان دهید
که برگ های خزان زده
همچنان با زردی خود به روی ما
می خندند
از پشت دود سیگاری
که نمی کشم
جهان را می نگرم که به هوا
می رود
آنگاه نیز
که مرگ را پذیرفتم
زندگی همچنان باور نکردنی
خواهد ماند