122/2

 

شعر

در فضايي باز

اتفاق مي افتد

 

 

122/1

 

ميلي به پرواز ندارم

زندگي را از همين پايين

تماشا ميكنم

پلنگان دردمند

مثل يابوي لنگ

و كلاه پَر دار شاعري

روي سرم نمي گذارم

 

 


121/2

 

چون درختي

در من مي رويد

با شاخه هاي بسيار

و برگ هاي سبز

تقدير است

كه در من من

چنگ انداخته است

 

 

121/1

 

دنبال گربه گمشده مي گردم

كه باغ مخبر السلطنه

ساختمان نيمه تمام ته كوچه

پرس و جو از همسايه روبرو

كارگرهاي ته كوچه هم

علت رفت و آمد مرا مي دانند

نوعي رفت و آمد در جهنم است

ياد " اورفه " مي افتم

وقتي پرده هاي تاريكي را كنار مي زد

و در آن  دنيا راه مي رفت

آن دنياي ديگر

 

 


120/2

 

هزار سال پيرتر شده ام

نميدانم بوسه تو مرا

هزار ساله كرد

يا زمين هزاربار بيشتر

به دور خورشيد گشته است

 

 


120/1

 

بايد از بي خوابي

سيراب شوم

همراه ستارگان شب

و با دميدن خورشيد

همراه ستارگان

به خواب بروم

 

 

119/2

 

دوستي را برگزيده ام

كه مي پندارم زيباست

با قدي كشيده و سياه پوش

دوستي را برگزيده ام

براي رفتن به سفري دور

كه با بزرگواري به انتظارم

ايستاده است

 

 

119/1

 

سنگ

اي دوست من

اي يادگار سالها تنهايي

سنگ

اي سكوت هميشگي روح من

كه ديگر هيچ صدايي

تنهايي و سكوت ما را نخواهند شكست

 

 


118/2

 

به حرف اصلي شعرم

رسيده ام

يعني به مرگ

و شعرم را در پاي آن

به خاك مي سپارم

 

 


118/1

 

مرگ چراغي است

با نور سياه

كه زندگي من را

روشن مي كند

 

 


117/2

هر بار كه از سر پل صراط

گذشته ام

فريادها شنيده ام

و چهره هايي ديده ام

كه آرزوي سعادت

در من خاموش شده است

 

 


 

 

117/1

 

خدايان تا لب گور

همراهم خواهند آمد

و آنگاه مرا رها خواهند كرد

تا در تاريكي ها سرنگون شوم

و فقط فرياد خود را بشنوم

 

 


116/2

 

من شبها بيدار مي مانم

گويا براي خواندن كتابي است

كه خود نمي دانم چيست

 

 

116/1

 

شعر مخاطب من است

شعر دشمن من است

يا دوست من است

 

 

115/2

 

سر‍   كودك را

گريزان مي بينم

كودك شعر

كودك اميد

كودك روشنايي

 

115/1

 

مي ترسم زير بار دست نوشته ی 

شعرهايم

خفه شوم

ولي خوشبختانه دماغ درازي

دارم

براي نفس كشيدن

 

 

 


114/2

 

به جاي يك كلمه

هزاران كلمه مي نويسم

و به جاي نام بردن خداوند

شعر مي گويم

 

 

114/1


روح ما نيز شاخه خشكي

ميشود

آنگاه كه از ما

استخوانهايي سفيد باقي

مانده است

 

 

113/2


 

ما مرگ خود را

زندگي مي كنيم

و صورت او را

در روزهاي خود

مي تراشيم

و شبها همراه او

خواب مي بينيم

 


 

113/1

 

نمي دانم ماهي

بوي آب دريا مي دهد

يا دريا بوي ماهي گرفته

است

 

 


112/2

 

مرگ مهلتي خواسته از ما

براي زندگي

كردن

 

112/1

 

مثل كف  دستم اكنون

آن چه هستم

صحرا در صحرا است

و مثل صحرا هستم اكنون

آنچه هستم

 

 

111/2

 

من زندگيم را

براي كس ديگري

زندگي كردم

كه نميدانم كيست

 

 

 

 

111/1


به آنجا رسيده ام

كه مي دانم

دنيا مال خودش نيست

و من مال خودم نيستم

 

 


110/2


 

من دست به سفيد و سياه

نخواهم زد

مبادا دستم براي شعر نوشتن

كثيف شود

 

110/1

 

اگر شعر نبود

زندگي من چه تلخ

گذشته بود

 

 

109/2

 

تنها گذشته اي را كه

به ياد مي آورم

گذشته شعرهايم

هستند

 

 

109/1

 

شبحي از سكوت  را

خواهند ديد

آنگاه كه سر خود را

بالا خواهند گرفت

براي ديدن من

آنها كه دفترهاي شعرم را

بعد از من ورق

خواهند زد

 

 

108/2

 

بعد از باران

آفتاب شده

و قطره هاي باران

سر شاخه هاي درخت

مثل ستاره ها

چشمك مي زنند

 

 

108/1

 

 

چند تن از خدایان آمدند

نه صورتشان را می بینم

و نه اسمشان را می دانم

و معبدی را نشان دادند

فراسوی ابرها

و در آن سوی خورشید

من ِمن را به رحمت فراموشی

امیدوار کردند